اگر حدود 10 سال پیش در ایران کسی صحبتی از هوش می‌کرد، برداشت همه‌ی افراد یکسان بود. درحالی که در حال حاضر اکثر افراد هوش را به دو دسته هوش تحلیلی و هوش اجتماعی تقسیم‌ می‌کنند. اما تقسیم هوش به دو دسته کلی اشتباه بسیار بزرگی است. ما می‌خواهیم دسته دیگری از هوش را برای شما شرح دهیم که به آن هوش معنوی می‌گویند. در این متن بررسی می‌کنیم که هوش معنوی چیست و آیا هوش معنوی وجود دارد. پس تا انتها همراه ما باشید.

آشنایی با انواع هوش

تا کنون این پرسش همواره بوده است که هوش چیست؟ از کجا می‌آید؟ و چگونه رشد می‌کند؟ وقتی روان‌شناسان روش‌ها و ابزاری را برای اندازه‌گیری هوش ساختند، تعریف ارسطو از انسان هم چون حیوانی اندیشه ورز، مشغله‌ای فکری درباره هوش شناختی پدید آورد. بهره هوشی (Intelligence Quotient یا IQ) عموما هوش تحلیلی، ریاضی، یا هوش زبان شناختی نامیده می‌شود. به دنبال آن، ابزارهای سنجش، موسوم به آزمون‌های هوش برای اندازه گیری‌های توانایی‌های ذهنی افراد ساخته شد و کوشش شد تا رابطه‌ی هوش با مواردی مانند پیشرفت تحصیلی و موفقیت در زندگی حرفه‌ای و شخصی یافته شود. در آغاز انتظار می‌رفت که بهره‌ی هوشی پیشگویی قوی در زمینه‌ی موفقیت در مشاغل و پیشرفت تحصیلی باشد؛ اما در حقیقت بهره‌ی هوشی در زمینه پیشگویی یاد شده چندان قوی نبود و این گونه برداشت شد که به ظاهر بهره‌ی هوشی برای وارد شدن به چنین زمینه‌هایی با حداقل استانداردها در ارتباط است و مشخص شد که وقتی که افراد به موفقیت در پیشرفت تحصیلی و زندگی نزدیک می‌شوند فرایندهایی پیچیده را سپری می‌کنند.


به دنبال مشخص شدن آثار بهره‌ی هوشی بر جنبه‌های احتمالی و نه الزامی در موفقیت‌های فرد در عرصه‌های گوناگون زندگی، نگره‌هایی مطرح شد که اساسا با دیدگاه‌های روان سنجان و طراحان انواع آزمون‌های هوش متفاوت بود. از جمله‌ی این نگره‌ها، نگره‌های هوش هیجانی، هوش‌های چندگانه و هوش معنوی است.

در پی پژوهش‌های مربوط به توانایی‌های انسان و نتیجه گیری کرون باخ که اظهار داشت هوش اجتماعی را نمی‌توان تعریف و اندازه‌گیری کرد، در دهه‌ی 1980 شکاف‌هایی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش پدیدار شد. برای نمونه، استرن برگ تلاش کرد توجه پژوهش‌گران توانایی‌های ذهنی را بیشتر به جنبه‌های خلاق و عملی هوش جلب کند. در میانه‌ی سال 1990، گل من، به پژوهش درباره هوش هیجانی و بهره هیجانی وجهه عمومی داد و خاطر نشان کرد که بهره‌ی هیجانی نیاز بنیادی برای بکارگیری بهره‌ی هوشی است. توجه به هیجان‌ها و کاربرد مناسب آن‌ها در روابط انسانی، درک احوال خود و دیگران، خویشتن داری و تسلط بر خواسته‌های آنی، هم دلی با دیگران، و استفاده مثبت از هیجان‌ها در اندیشه و شناخت، موضوع هوش هیجانی است.

مه یر و سالووی (1997) آموزش طبیعی هیجانی را که با هنرهای آزاد و نظام‌های ارزشی نیز همراه باشد دارای اهمیتی ویژه می‌دانند. شاید ادبیات را بتوان نخستین منزل هوش هیجانی شمرد؛ ولی برنامه‌های هنری، موسیقی، تئاتر، تاریخ و تمدن، شهروندی و دین و مذهب نیز بدین ترتیب است. با این همه، آنان بر آن‌اند که در آموزش هیجان‌ها، هم باید برنامه‌های استاندارد و متمرکز، و هم برنامه‌های آزاد و اختیاری را گنجاند.

گاردنر (1993) نیز در نگره‌ی هوش‌های چندگانه، دست کم هشت گونه‌ی هوش را که وابستگی‌های ناچیزی با یک دیگر دارند برمی‌شمارد. یکی از این هوش‌های چندگانه، هوش درون فردی است که دست‌یابی به زندگی احساسی فرد را در بر می‌گیرد؛ که به معنای ظرفیت نشان دادن احساس‌ها و توانایی تکیه کردن بر آن‌ها به عنوان ابزار درک و راه نمای رفتار است.

در واپسین سال‌های سده‌ی بیست، شواهد روان شناسی، عصب شناسی، انسان شناسی و علوم شناختی نشان داد که هوش سومی هم وجود دارد که از آن با نام هوش معنوی یاد می‌شود. این اصطلاح را زوهار و مارشال، زوجی دانش پژوه و استادان دانشگاه آکسفورد، با در هم‌آمیزی روان شناسی، فیزیک، فلسفه و مذهب ساختند و آن را در کتاب هوش معنوی: هوش بنیادی (زوهار و مارشال، 2000) آوردند. صاحب نظران بر روی مسائل بنیادی این سه هوش اختلاف دیدگاه‌هایی دارند. بهره‌ی هوش معنوی (SQ) فقط برای انسان مطرح است؛ و نه مانند بهره هوشی (IQ) است که کامپیوترها نیز آن را دارند و نه هم چون هوش هیچانی (EQ) است که در پستان‌داران رده‌های عالی هم دیده می‌شود. با استفاده از هوش معنوی (Spiritual Intelligence) می‌توان میل و قابلیت فرد را برای رسیدن به مقصود و ارزش رشد داد. هوش معنوی به فرد اجازه می‌دهد که رویاروی این قابلیت‌ها باشد و برای رسیدن به آن سخت تلاش کند. هوش معنوی زیربنای باورهای فرد و نقشی است که این باورها و ارزش‌ها در کنش‌هایی که فرد انجام می‌دهد و به دلیل پیوندش با معنا، ارزش و پرورش تخیل، می‌تواند به انسان توان تغییر و تحول بدهد. فردی با هوش معنوی بالا دارای انعطاف، خودآگاهی، ظرفیتی برای رو به رو شدن با دشواری‌ها و سختی‌ها و فراتر از آن رفتن، ظرفیتی برای الهام و شهود، نگرش کل نگر به جهان هستی، در جستجوی پاسخ برای پرسش‌های بنیادی زندگی و نقد سنت‌ها و آداب و رسوم است. (امونس، 2000)

برای خواندن مقالات بیشتر راجع به هوش کلیک کنید.

توصیف معنویت

معنویت یکی از نیازهای درونی انسان است که در قلب‌ها و ذهن‌ها و در آیین‌ها، به ویژه در آیین‌های مذهبی وجود دارد. به گفته تیلیچ، معنویت قلمرو و دغدغه‌ی نهایی (غایی) است؛ چون همه‌ی انسان‌ها دغدغه‌ای نهایی دارند. پس همگی معنوی‌اند (الکینز و همکاران، 1998). با این همه، از دغدغه نهایی می‌توان برداشت‌های گوناگونی کرد. برخی از افراد خودشان یا نگرانی‌هایشان را معنوی نمی‌دانند. معنویت مانند عاطفه از نظر عمق و معنا می‌تواند درجاتی گوناگون داشته باشد. معنویت ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه باشد؛ رشد یافته یا رشد نایافته باشد؛ سالم یا مریض باشد؛ سودمند یا زیان‌بار باشد. از معنویت با توجه به سویه‌های مطرح شده تعریف‌های گوناگونی شده است که با همه‌ی تاکید‌های روزافزون دانشمندان بر بعد معنوی رشد انسان، هنوز تعریفی یک پارچه که در برگیرنده‌ی تمامیت معنوی باشد ارائه نشده است. برخی معنویت را متضمن بالاترین سطوح زمینه‌های رشد شناختی، اخلاقی، عاطفی و فردی می‌دانند. به سخن دیگر، معنویت خودش به تنهایی یک زمینه رشد است؛ یک نگرش است و نیازمند حداکثر تجربه‌های انسانی است (فارو، 1983). برخی از روانشناسان (وست، 1383؛ وان، 1993) معنویت را تلاش همواره‌ی بشر برای پاسخ دادن به چراهای زندگی تعریف کرده‌اند. به سخن روشن‌تر، بکارگیری بهینه‌ی قوه‌ی خلاقیت و کنجکاوی برای یافتن دلایل موجود و مرتبط با زیستن و زندگی، و در نتیجه تکامل، بخشی مهم از معنویت است. بدین سان، رشد معنوی زمانی آغاز می‌شود که کودک به دنبال دلیل می‌گردد و درباره‌ی پدیده‌های پیرامون خود کنکاش و پرسش می‌کند: «چرا آسمان آبی است؟»؛ «چرا خورشید نورانی است؟»؛ «پرنده چگونه پرواز می‌کند؟»؛ و از این دست پرسش‌ها. سپس همگام با رشد شناختی و عقلانی، پرسش‌های پیچیده‌تری شکل می‌گیرد: «چرا انسان به دنیا می‌آید؟»؛ «چرا ما می‌میریم؟»؛ «آیا پس از مرگ زندگی ادامه می‌یابد؟»؛ «معنای مرگ و زندگی چیست؟»؛ و مانند این‌ها.

یک دیدگاه تلفیقی، می‌تواند همه‌ی این نگره‌های گوناگون را پوشش دهد. با این همه، پژوهش‌های فراوانی نشان داده است که معنویت بنیاد و پایه‌ی نهادهای مذهبی است و اصولا معنویت حس پیوسته فرد در ارتباط با خود، جهان، دیگران، و دنیای بالا است. هریس و موران (1998) نیز بر آن‌اند که این ویژگی پیوستگی و ارتباطی معنویت، معنایی بیش از خصوصی و فردی شدن دارد. به سخن دیگر، معنویت حسی والا است که شور و شوق گرایش و کنش انسان را برای عدالت خواهی و انصاف افزایش می‌دهد و هم‌نوایی و پیوستگی‌ای با خود و جهان آفرینش پدید می‌آورد (تسی، 2003).

بدین سان، معنویت را باید با دیدی کل نگرانه به انسان و جهان پیرامون او نگریست. این مسئله نیازمند آن است که انسان با پیرامون‌اش همچون یک کل بده و بستان داشته باشد. از این گذشته، در دیدگاه‌های نو، معنویت کیفیتی بنیادی و فطری برای انسان بودن شمرده شده است. در این راستا، گروم (1998) معنویت را مفهومی هستی شناسی می‌داند که از آن انسان و تکامل بخش او است. به سخن دیگر، انسانیت انسان وابسته به وجود معنوی او است و بدین سان می‌توان گفت که معنویت ریشه‌های تکاملی و زیست شناختی دارد.

 

وجود هوش معنوی ممکن است؟

دانشمندان اعتبار هوش را در نشان دادن و حل کردن مسائلی دانسته‌اند که ماهیتی منطقی، احساسی، معنایی و ارزشی دارد. در نتیجه هوش پیوندی تنگاتنگ با رفتار‌های حل مسئله دارد. مهارت‌های حل مسئله دارای سازه‌های دستیابی به اهداف عملی، دستیابی به نتایج مثبت و توجه به اهداف جهت‌دار است. به سخن دیگر، شناسایی و سازماندهی اهداف و دنبال کردن راه‌هایی ویژه برای رسیدن به آن هدف‌ها در زندگی، مهارت‌های حل مسئله است که انسان برای یک گفتگوی مناسب با پیرامون خود به آن‌ها نیاز دارد. بدین سان اگر معنویت شکلی از هوش شمرده شود، باید فرد را در حل مشکلاتش با توجه به شرایط ویژه فرهنگی توانا سازد. آیا معنویت می‌تواند چنین کارکردی برای فرد داشته باشد؟

زوهار و مارشال (2000) بر آن‌اند که تجربه‌های معنوی، بینشی ژرف پدید می‌آورد که چشم اندازهایی نو و تازه به زندگی باز می‌کند. این بینش و چشم انداز تازه شخص را قادر می‌سازد که از عهده‌ی کارها به خوبی برآید و به گونه‌ای خلاق راه حل‌هایی تازه برای مسائل زندگی خود برگزیند.

بنابراین، اگر ذهن انسان با مجموعه ساختارهایش فرد را قادر کند که تجربه‌های معنوی را در حل مسائل خود به کار گیرد، می‌توان گفت که وجود هوش معنوی ممکن است. امونس (2000) نیز بر آن است که کشف دستگاه مشخص زیست شناختی عصبی نیز دلیلی بر توجه به معنویت به عنوان هوش است.

هوش معنوی چیست؟

بر اساس مطالب گفته شده، هوش معنوی مجموعه‌ای از فعالیت‌ها و توانایی‌ها است که فرد را قادر می‌سازد که مسائل خود را حل کند و به هدف‌های خود در زندگی برسد.

هوش معنوی دست کم پنج مهارت و کارایی دارد که می‌تواند بخشی از دانش پایه را در برگیرد و به رفتارهایی بیانجامد که سازگاری با محیط را در پی آورد. این مهارت‌ها چنین است:

آ- ظرفیت و توانایی برای متعالی کردن کارها (مادی و فیزیکی) به معنای توجه به یگانگی و یکپارچگی جهان آفرینش؛

ب- توانایی تجربه‌ی سطحی بالا از خودآگاهی؛

پ- توانایی بررسی و پالایش تجربه‌ها و فعالیت‌های روزانه در ارتباط شخص با احساس‌های مذهبی و معنوی؛

ت- توانایی بکارگیری منابع معنوی در حل مشکلات زندگی؛

ث- توانایی انجام اعمال پرهیزکارانه (گذشت، فداکاری و مانند این‌ها)

روانشناسان همچنین صفات زیر را برای افرادی که از این هوش برخوردارند نام می‌برند:

  • خودآگاهی
  • کل نگر بودن
  • مستقل بودن (شهامت)
  • استقلال از محیط: شجاعت کلی برای انجام عمل بر خلاف عرف رایج
  • گفتن «چرا؟»
  • قابلیت مواجهه با مشکلات و ناملایمات و حتی به فرصت تبدیل کردن آن‌ها
  • خودکنترلی: توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
  • انعطاف پذیری
  • پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آن‌ها
  • درس گرفتن از تجربیات و شکست‌ها
  • خودجوش بودن
  • درست اندیشیدن
  • عدم فرار از میدان حوادث
  • رهایی از لغزش‌ها و دام‌های شیطانی
  • حسی که افراد را هدایت درونی می‌کند
  • بروز کامل عشق در شخصیت فرد، توانایی برای شاد زیستن

افراد با هوش معنوی کسانی هستند که می‌دانند «چرا» انجام می‌دهند و «چه چیزی» را انجام می‌دهند. همیشه بر اساس یک رسالت مشابه عمل می‌کنند.

 

سخن پایانی

کشف وجود تجربه‌های معنوی افراد در حوزه‌های خاص و در دستگاه عصبی و ساختار مغز درگیر حل مسئله، زمینه‌هایی را برای باورپذیری هوش معنوی به دست می‌دهد و همچنین شمار کسانی که معنویت را نوعی از هوش می‌دانند رو به افزایش است. اگر ادعای مه یر (2000) درست باشد که معنویت بیشتر به آگاهی مربوط است تا هوش، بنابراین هوش معنوی تنها باید در دسته‌بندی‌ای متفاوت از معنویت بررسی شود. از سوی دیگر اگر کارکرد مغز انسان حل مسئله باشد، تجربه‌های معنوی افراد آن‌ها را قادر می‌سازد تا به گونه‌ای خلاق مسائل مربوط به معنا و ارزش را در زندگی حل کنند. پس وجود هوش معنوی دست کم ممکن و محتمل خواهد بود.


منبع: «اندیشه‌های نوین تربیتی: دوره 2، شماره 3 و 4، پاییز و زمستان 1385»